
«دکتر سوزان مکليستر» (باروز) با مطالعه و انجام آزمايش هايي در مورد کوسه ها، در پي باززايي بافت هاي مغز آدمي است. او با تغيير و اصلاح DNA کوسه ها، آن ها را به درجه ي هوشمندي انسان ها نزديک تر کرده. «مکليستر» و گروهش سرگرم کار روي يک کوسه ي اصلاح شده هستند که حيوان به هوش مي آيد. کوسه به محققان حمله و آزمايشگاه آنان را ويران مي کند.

دکتر «ویلیام هارفورد» بهمراه همسر زیبایش «آلیس» در یک مهمانی کریسمس شرکت می کند. ویلیام که در مهمانی سرگرم گفتگو با دو دختر مدل است متوجه می شود مردی قصد دارد با آلیس ارتباط برقرار کند. این قضیه موجب مشاجره ای بین ان دو میشود که باعث می شود ویلیام از خانه بیرون بزند که در این حین با دوست قدیمی خود که یک پیانیست است برخورد کند که...

«ژنرال جو کامبل» (کرامول) از فرماندهان شایسته ی ارتش و ظاهرا شخصیتی بی عیب و نقص است. وقتی که دختر ژنرال، «سروان الیزابت کامبل» (استفانسن) به طرز فجیعی به قتل می رسد، او دچار بحران شخصیتی و سیاسی می شود. حالا «پل برنر» (تراولتا)، افسر بخش جنایی ارتش و «سارا نهیل» (استوو)، افسر آگاهی، مأمور رسیدگی به پرونده ی قتل می شوند...

«فيليشيا» (کسيدي) از دهکده اي کوچک در ايرلند به اميد يافتن محبوبش راهي برمنگام مي شود. او خيلي زود با «هيلديچ» (هاسکينز)، مدير يک مؤسسه تهيه ي غذا آشنا مي شود. «هيلديچ» يد طولايي در استفاده و سوء استفاده از زنان بي خانه و کاشانه دارد و «فيليشيا» را به چشم قرباني تازه ي خود مي نگرد...

يک مامور بيمه به اسم جين توسط کارفرمايانش مامور می شود تا وارد تشکيلات يک دزد مشهور جواهرات شود تا او را تعقيب کرده و به دام بيندازد. سارق قبل از اولين کار مشترکشان که دزديدن يک ماسک بسيار باارزش است، جين را تحت آزمايشها و تمرينات سختی قرار می دهد تا از او مطمئن شود. پس از موفقيت در اين عمليات، سارق تصميم می گيرد که برای سرقت يک قطعه هنری بسيار گرانبها که در محلی با سيستم های امنيتی بسيار قوی نگهداری می شود، اقدام نمايند...