پروفسور «بورگ» همراه عروسش، «ماریانه» که در زندگى زناشویى با همسرش مشکل دارد، براى دریافت دکتراى اقتصاد ( در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلی اش از دانشگاه ) به لوند میرود... تمامی فیلم در ۲۴ ساعت روایت میشود...
پروفسور «بورگ» همراه عروسش، «ماریانه» که در زندگى زناشویى با همسرش مشکل دارد، براى دریافت دکتراى اقتصاد ( در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلی اش از دانشگاه ) به لوند میرود... تمامی فیلم در ۲۴ ساعت روایت میشود...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
یکی از ماندنی ترین فیلم های تاریخ سینما
زمانیکه برگمان فاصله ی میان رویا و واقعیت را بر می دارد.
برگمان کبیر باز یک اثر ماندگار خلق کرده است که در آن فاصله ی رویا و واقعیت را بر می دارد به طوری که دیگر هر چه جلوتر می رویم معلوم نیست که این رویاست یا واقعیت است و برگمان همچون امری واحد آنها را درهم می تند و رابطه ی علی و معلولی بینشان ایجاد می کند و هر دو را نسبت به هم متأثر می کند.
ما همراه با ایزاک بورگ رویاها، خاطرات و سفری را تجربه می کنیم که همه ی آنها به یکدیگر مرتبط است و همچنین سه نسل را از دیده ی خود می گذرانیم یعنی مادر، پسر(ایزاک) و پسر ایزاک(اوالد) که هر سه دارای جهان بینی یکسانی هستند اما از همه بدتر این است که هر چه این نسل جلوتر می رود در این جهان بینی تلخ، مصرتر می شود.
مادر را به یاد بیاریم که چقدر خشک و سرد است و یادگاری های دوران بچگی فرزندانش را انگار همچون اموری بی اهمیت نگاه داشته است و همچنین فرزندانش جزء برای قرض گرفتن پول به او سر نمی زنند و این شیوه ی رفتار خشک را فرزندانش، به ارث برده اند و ما ایزاک را می شناسیم که فردی تنها و به شدت به اطرافیانش بی توجه است و این حالت به اوالد به طوری به ارث رسیده است که عروسش به ایزاک می گوید پسر تو یک مرده ی متحرک است و از زندگی لذتی نمی برد.
رویای آغاز فیلم به نظرم خیلی مهمه پس بررسیش می کنیم. او در کوچه های خیابان سرگردان است و هیچ انسانی هم دیده نمی شود به جز موجودی عجیب که انگار تصور رویاوار ایزاک از خودش است یعنی موجودی خشک شده، جمع شده، بدون چشم و بی خاصیت. و ساعتی که عقربه ندارد که نشان مرگ است و آن ساعت را در خانه ی مادرش هم می بینیم و در اوج رویا او جنازه ی خود را در تابوت می بیند که زنده است و سعی می کند ایزاک را به درون خود بکشد. این رویا فوق العاده عالی شرایط روحی شخصیت را به تصویر می کشد و همچنین به او هشدار می دهد که بیشتر از این که از مرگ بترسد از زندگی بیهوده و مرگ بیهوده بترسد فرصتی که هیچگاه مادر و پسرش نداشته اند یعنی به چالش کشیدن خودشان و شناخت خودشان.و رویای دیگری که فوق العاده است، زمانیست که در کلاس درسی که کمی شبیه به دادگاه هم هست او را گناه کار به خودخواهی و بی رحمی می کنند و حتی سواد او را به سخره می گیرند.
در واقع سفری که او شروع می کند سفری به اعماق رویاها و خاطراتش است تا خود را انسانی متعادل کند و همچنین یکی دیگر از تمهیدات برگمان وجود دو شخصیت سارا در فیلم است که هر چه جلوتر می رویم انگار سارای در خیال و خاطره با سارای واقعی، تمایزشان سخت می شود و خصوصاً در لحظه ی پایانی، سارا به او می گوید که من همیشه تو را دوست داشتم و اینجا دیگه کاملاً فاصله ی واقعیت و خیال برداشته می شود اما متأسفانه نمی شود در اینجا تحلیلی عمیق تر از سارا و نقشش در این فیلم داد.
نکاتی در مورد یکی از شاهکارهای برگمان:
روایت فیلم در بخش‌هایی که «آیزاک» خاطرات‌ گذشته‌اش را مرور می‌کند، در عرض ۲۴ ساعت و با افراد متفاوتی از پنج نسل می‌گذرد، تا برگمان تصویری جامع و کامل از رابطه‌های انسانی را ارائه دهد.
رابطۀ سرد «برگمان» با پدرومارش در کودکی، که نتیجۀ بی‌تفاوتی آن‌ها نسبت به «برگمان» بود، در شخصیت سرد سوئدی او در آینده تاثیری عمیق داشت. «برگمان» در حین فیلم‌برداری این فیلم در آستانۀ جدایی از سومین همسرش «بی‌بی اندرسون» بود که بازیگر همین فیلم نیز بود.علت جدایی را «برگمان» شک و بدگمانی‌ نسبت به یکدیگر عنوان کرد. دراین فیلم نیر در سکانس خیانت همسر «ایزاک»، می‌توان این تصور «برگمان» را از همسرش دریافت.
عنوان سوئدی فیلم (Smultronsallet) که به اشتباه در انگلیسی (wild strawberries) ترجمه شده و در زبان فارسی هم با همین عنوان جا افتاده است، در واقع به معنای «محل رویش توت فرنگی‌های وحشی» است. توت‌فرنگی‌های وحشی نمادی هستند از تابستان، هوس و گناه.
برگمان برای نقش «آیزاک» از وجود کارگردان برجستۀ دوران صامت سینمای سوئد، «ویکتور شوستروم» بهره می‌گیرد. هم چنین اسم شخصیت فیلم «آیزاک بورگ» از دو کلمه‌ تشکیل شده است: آیزاک یا ایساک مترادفIce و بورگ Burg به معنی دژ یا سرزمین، معنی کوه یخ یا سرزمین یخی را تداعی می‌کند که مبین شخصیت سرد او نیز می‌باشد.
اثر یک هنرمند واقعی تجلی درون، افکار، عقاید و دغدغه های هنرمند روشنفکر است.
خیلی حیف است که اثار شوستروم رو در سایت نداریم ، شخصی که برگمان کبیر همیشه او را ستایش می کرد و برایش الهام بخش بود
ای کاش اثار شاهکار این بزرگان سریع تر کامل شود
اقا فیلم شاهکاره شاهکار.تمام عناصر زندگی در این فیلم موج میزنه.خدای من...چه بینشی داشته این برگمان روحت شاد
۱۰ از ۱۰ بدون تعارف.
اگر نگوییم اصلیترین، اما یکی از نگرانیهای اصلی اینگمار برگمان (دستکم در سینمای این کارگردان) تنهایی انسان مدرن در زندگی مدرن است. و دقیقتر، انسان سالخورده و تنهایی با تعریفی اینجهانی و مادی. در آخرین فیلم برگمان (ساراباند.۲۰۰۳) هم رگههای پررنگ این نگرانی خودنمایی میکند و در توت فرنگى هاى وحشی، مضمون اصلی فیلم را شکل میدهد. تنهایی مردی که به نزدیکی مرگ رسیده و این تنهایی، در سینمای برگمن چنان تنهاییست که مرگ را از یک مرز مشخص به محدودهای پیوسته با زندگی تبدیل میکند. تا جایی که در زنده یا مرده بودن عمو ایزاک در فیلم توت فرنگى هاى وحشی باید شک کرد. اینکه چرا دغدغه ى تنهایی انسان مدرن در سینمای برگمان در قالب مردان و زنان سالخورده رخ مینماید، خود به زمینه هاى جامعه شناختى شمال اروپا بازمیگردد. از دیدگاهی دیگر، سینمای برگمان به شدت اروپایی و البته اسکاندیناویاییست. برای نزدیک شدن به افق فیلم باید کسوت سینما و ادبیات آنگلوساکسون و به ویژه امریکایی را از تن به در آورد و مدرنیته ى اروپایی را به یاری طلبید. این میانه بازاندیشی در عنوان فیلم شاید بتواند راهگشای قضیه باشد:
عنوان سوئدی این فیلم smultronstället است که در زبان انگلیسی به اشتباه Wild Strawberries (توت فرنگى هاى وحشی) برگردان شده است. در حالی که در زبان سوئدی، این واژه به «محل رویش توت فرنگى هاى وحشی» اطلاق میشود. این اشتباه در ترجمه، آنجا اهمیت مییابد که بدانیم توت فرنگى وحشی نمادی از تابستان، طبیعت، هوس و گناه است. در حالی که محل رویش این توت فرنگى که به طور معمول جایی در انبوه جنگل و پر از خار و تیغ بوده و برای یافتن آن باید جستوجو نمود و هرگز کسی جای آن را به دیگری یاد نمیدهد، نمادی از جست و جو برای یافتن است.
تاثیر توت فرنگى وحشی بر سینمای جهان و حتا ایران، کمنظیر است. گذشته از نمونه هاى خارجی، رد استفاده از سکانسها و فضاسازیهای فیلم را میتوان در خشت و آینه ى ابراهیم گلستان تا یک بوس کوچولوی بهمن فرمانآرا دنبال نمود.
علاوه بر فیلمبرداری سیاه و سفید و استفاده از کنتراستهای شدید و تمرکز نور بر روی بازیگران، در برخی از صحنه ها، از شرایط آب و هوایی سوئد برای القای فضای رخوت و پوچی آخرین روزهای زندگی یک مرد (یا نخستین روزهای مرگ یک مرد!) استفادهی فوقالعادهای شده است. گفتارهای عمو ایزاک بر روی تصویر، گویا از دنیای دیگری میآید. روایت شخصی از خاطرات مرد تنهایی که در واقع به تنهایی خودخواستهای رسیده و روند انزوا و عدم توجه به اطراف را به منتهای خود رسانده است.
حقا که این اثر تونست زندگی رو به سبکی خاص معنا و تعریف کنه ،روند فیلم خیلی ملموس و قابل لمس بود ...
واقعا باید به احترام برگمن کلاه از سر برداشت
به شخصه منی که طرفدار سینمای آمریکا هستم اصلا و ابدا نمیتونم آلترناتیوی بعنوان سینمای اروپا رو برای خودم قبول بکنم قدرت و صلابت سینمای آمریکا در پرداختن به مسائل و شکل گرفتن درام انکار ناپذیره و هیچ سینمایی قدرت مقابله با این غول رو نداره اگر آلترناتیوی هم بتونم در برابر این سینما برای خودم تصور بکنم سینمای ایران و ژاپن هستش
(اظهارنظر شخصی)
ممنون میشم از دوستانی که تواناییِ نقد محتوایی دارن؛ در پیجِ آثار هنری، برداشت ـشون رو از فیلم ذکر کنن و فقط به تعریف و تمجید از اثر، اکتفا نکنن