راوي فيلم، «الکسي» (اسموکتونوفسکي)- که فقط صداي او را مي شنويم - خاطراتش را ازسه نسل خانواده اش، رابطه اش با پدر (يانکوفسکي) و مادرش (تره خووا)-از کودکي تا بزرگ سالي -همسرش (تره خووا) و پسر کوچکش (دانيلتسف) باز مي گويد.
راوي فيلم، «الکسي» (اسموکتونوفسکي)- که فقط صداي او را مي شنويم - خاطراتش را ازسه نسل خانواده اش، رابطه اش با پدر (يانکوفسکي) و مادرش (تره خووا)-از کودکي تا بزرگ سالي -همسرش (تره خووا) و پسر کوچکش (دانيلتسف) باز مي گويد.
به کاربر javid۴۸ اگر آگاهانه حرف از -فیلم نبودنِ- «آینه» زده اید باید عرض کنم دیدگاه محدودی به فیلم و سینما دارید، متاسفانه این مدل را بارها در این چند سال به شکل‌های مختلف دیده ام، که خب بخشی از پروسه تربیت و رسیدن به تشخیص است (البته اگر دگماتیسم مانع رسیدن به تشخیص نشود) آینه با شکستن الگوهای کلاسیک در کارگردانی و کمرنگ کردن داستان به لحن خاص و متمایز خود می‌رسد که بارها از تجربه های مشابه پیشروتر و پیچیده تر است.. چه کسی گفته آینه قابل مقایسه با آمارکورد یا فانی و الکساندر است؟دوگانه ی واقعیت و تخیل کانسپت اصلی آینه است اما در فانی و الکساندر ما با مجموعه ای از تمهیدات روایی در بستر واقعیت و فرا واقعیت برای همراه ساختن تماشاگر با اثر روبه رو هستیم. آینه به خلاف آمارکورد برای آنکه مقاومت تماشاگر و انتظارات شکل گرفته اش از یک سابقه طولانی سینمایی ، سیاسی ، تاریخی شکسته شود خودش را در ترکیب توأمان پیش بینی ناپذیری و نامنتظره بودن قرار میدهد با سیالیّتدر زمانِ غیر خطی، که معادل سینماتوگراف شده ی جهانبینی فیلمساز یعنی نامیرایی است (چیزی که مخاطب آماتور متوجه آن نمیشود) اگر غایت و هدف، فهم سینماست اول باید آموخت طعمه ی مقایسه های مع الفارغ (مثل مقایسه ای که در کامنت این دوست عزیز بود) نشویم. صفحه ی کیبورد را با پیراهن مقایسه نمیکنند به خاطر اینکه در هر دو چیزی به اسم دکمه وجود دارد، آن دکمه ای که در پیراهن وجود دارد از اساس با آن اهرمی که در صفحه ی کیبورد است و به آن دکمه میگوند فرق دارد! درک این تفاوت ها در سینما نیاز به کمی ظرافت طبع، دقت و سلیقه ی تربیت شده دارد، نمی توان یک جودوکار را پشت میز پینگ پنگ برد و گفت چقدر بد بازی می کند. برای مخاطب جدی سینما حتما مهم است که با شناخت مکانیزم‌های مختلف تئوریک و فیلمیک بتواند جوری در امتداد آثار بزرگ سینما حرکت کند که علاقه اش به برخی آثار، منجر به انکار بقیه نشود.
42
موجن دبولی
۹ سال پیش
به سرزمین و کلبه ی آینه ها خوش امدید !
اینجا سرابی حقیقی ست هر آنچه که میبینید ! تنها تابش اشعه ی خاطرات در آینه ای به درون آینه ای دیگر... تنها خشکیدن بخار چای گرم دیروز بروی میز سرد امروز...تنها دیدن تصاویری از اینده ی گذشته !
تارکوفسکی شما را در رفت و امد بین اینه ها (ماضی و حال) گم میکند و از ناخوداگاه داستان و خاطره تعریف میکند، معتقدم او با ساخت اینه اش سبکی جدید و متفاوت در روایت قصه گویی سینما انجام داده ست، او از تصاویر ذهنی اش قصه بیرون کشیده و به پرده میکشد، حتی دستی هم به ساخته قبلی خود میکشد : http://۸pic.ir/images/z۲eaf۷۹۰fxr۲۹uc۶evmu.jpg اینه فیلمی سنگین نیست و فقط ما را با جهانی متفاوت اشنا میکند که نقطه عطف و هنر تارکوفسکی و علت بزرگی وی دقیقن همین جاست، جهانی که خط سیر زمانش دورانی ست ! او گریزی به زمان جنگ میزند، دقیقن همان چیزی که در اولین مدارس تاریخ سینما در روسیه کنونی به وی اموختند . میزانسن تارکوفسکی و چینش اینه های کوچک و بزرگ در تمامی طول فیلم ناطق اند ... برای توصیف این فیلم باید همانند خودش عمل کرد : اینه تصویری از عروج، اینه بیداری را خواب دیدن است ! بدون شک ترنس مالیک دنبال کننده ی راهی ست که تارکوفسکی در ان پادشاهی میکرد، این را میتوان از ادای دین مالیک به تارکوفسکی در اثارش نیز فهمید : http://۸pic.ir/images/۷۸۸۳trr۲fqu۴۰۲۲e۹iup.jpg_http://۸pic.ir/images/۳vmvrjpxvq۶۷plfqhwx۰.jpg http://۸pic.ir/images/dz۸۶ctuscp۶hcbh۱cr۱t.jpg
سرتان را درد نیاورم، بگذارید راحت تر بگویم : اینه هیچ چیز ندارد و همه چیز دارد !
متاسفانه کمی دیر متولد شدیم ، هجوم این همه داده ها و ذهنی مشغول برای لذت بردن از این اثار درست نیست
10
Alireza esm
۸ سال پیش
چیزی که برای من جالب است این است که سینمای تارکوفسکی مدام ما را به کشف درون مایه ی زندگی در زندگی شخصی خودمان تشویق می کند. به خانه ی مادر، به وطن، به عشق به خواهر و برداری. کاری که خود تارکوفسکی می کرد. اما برخی هستند، که توقع دارند، زندگی را در سینمای تارکوفسکی ها و برگمان ها و فلینی ها تجربه کنند. در حالی که زندگی همان چیزی است که آن را رها کرده ایم و به دیدنِ فیلم نشسته ایم. فيلم بسيار پرباري بود،يكي از هنري ترين فيلم هاي موجود در صنعت سينما،درون مايه بسيار زيبا از چالش ها و عقايد ها در زندگي و دارد. درك اين فيلم نياز به احساس هنري دارد.
10
alirezajavid84
۸ سال پیش
فیلم که نبود اما اثری (شاید هم مستند هنری)بد و در بهترین حالت متوسط فیلمنامه فیلم به شدت ساده و معمولی است ولی کارگردان روایت رو کاملا غیرسینمایی و پیچیده (شاید هم روشنفکرانه!!)میکنه که بیننده سردرگم بشه و با یکبار دیدن حداقل از تمام اون سردرنیاره.تصاویر کارت پستالی اصلا در حال و هوای فیلم جور در نمیاد و شاید فقط به جدایی زیبا باشه اما به فیلم زیبایی مستند وار و غیرسینمایی میده.شخصیت ها اصلا پردازش نمیشن و پرداخت خوبی رو شاهد نیستیم .نماهای نزدیک از چهره کاراکتر ها دقیقا بالعکس فیلم های برگمان اصلا به زیبایی اثر کمک نمیکنه .تنها نقطه قوت اثر کارگردانی تاراکوفسکی است که یک فیلمنامه آبکی رو جوری روایت میکنه که یا کسی سردرنیاره و یا اینقدر حواسش به زیبایی زمینه فیلم باشه که به داستان توجه نکنه.تاراکوفسکی میگه این فیلم درباره کودکی من هست و اثر هم یکجورایی اتفاقات پیرامون کودک رو نشون میداد .وقتی این فیلم رو در برابر آماردکورد و فانی و الکساندر که شخصیت اصلی اونها هم یجورایی کودک است قرار میدم بیشتر به اشغال بودن این اثر و زیبایی و شاهکار بودن آنها پی میبرم .
10
porzolfegary
۸ سال پیش
مادامی که انسان به حیات خود ادامه میدهد ، یک تمایل فطری به آفرینش وجود دارد ، تمایلی که عامل پیوند انسان ، با آفریدگار عالم است. آفرینش چیست ؟ هنر چه فایده ای دارد ؟ جواب این پرسش در بطن یک فرمول نهفته است : هنر یک عبادت است. این جمله همه چیز را بیان میکند. انسان از طریق هنر امید خود را نشان میدهد. هرچیزی که این امید را نشان ندهد و جنبه ی معنوی نداشته باشد ، هیچ ارتباطی با هنر ندارد. در بهترین حالت ، پدیده ی مذکور ، تنها یک تجزیه و تحلیل درخشان ذهنی خواهد بود. به طور مثال ، همه ی آثار پیکاسو از نظر من بر پایه ی همین تجزیه و تحلیل ذهنی بنا شده است. پیکاسو جهان را بر اساس تجزیه و تحلیل و بازسازی ذهنی خود ترسیم کرده و علی رغم نام پر آوازه ی او ، باید اعتراف کنم که اعتقاد ندارم او حتی یک پله از نردبان هنر را بالا رفته باشد.
بخشی از صحبت های آندری_تارکوفسکی در یک مصاحبه ی تلویزیونی در برنامه france cultureهفتم ژانویه ۱۹۸۶
8
manaf1371.oa
۹ سال پیش
تقدیم به بالانشین همیشه زنده معبد سینما ،تارکوفسکی منجی و آینه اش: گل کوچک من ساقه اش را بخشیده بود سایه بیگانه ای در حجم آینه شکست خیلی دور قدم های نزدیک نسیمی گل آلود از میان اضطراب سروها میگذشت و تواز ماه رسیدی با حضوری به تجلی سکوت چون خوابی آرام وشناور در الکل پریشان ذهنی بیمار و ما تنها و دور از خود در هوای تاریک پیش ازباوری تلخ با رشد سبز کفن هایی سرخ جوانه زدیم و درد آرام آرام از شکاف بین پاهای دنیا زاده میشد آنگاه نقش ما در آینه ات پیدا شد
و چه معصوم وزیبا وقتی تو را اسطوره نامیدم قلم از نوشتن سر باز زد بعد با هر تپش ضربان یک قلب درمغز سربازی بی باک جان بر کف و خفته بر خاک به خود لرزید و نوشت: یک آشنا... یک منجی...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
به کاربر javid۴۸
اگر آگاهانه حرف از -فیلم نبودنِ- «آینه» زده اید باید عرض کنم دیدگاه محدودی به فیلم و سینما دارید، متاسفانه این مدل را بارها در این چند سال به شکل‌های مختلف دیده ام، که خب بخشی از پروسه تربیت و رسیدن به تشخیص است (البته اگر دگماتیسم مانع رسیدن به تشخیص نشود) آینه با شکستن الگوهای کلاسیک در کارگردانی و کمرنگ کردن داستان به لحن خاص و متمایز خود می‌رسد که بارها از تجربه های مشابه پیشروتر و پیچیده تر است.. چه کسی گفته آینه قابل مقایسه با آمارکورد یا فانی و الکساندر است؟دوگانه ی واقعیت و تخیل کانسپت اصلی آینه است اما در فانی و الکساندر ما با مجموعه ای از تمهیدات روایی در بستر واقعیت و فرا واقعیت برای همراه ساختن تماشاگر با اثر روبه رو هستیم. آینه به خلاف آمارکورد برای آنکه مقاومت تماشاگر و انتظارات شکل گرفته اش از یک سابقه طولانی سینمایی ، سیاسی ، تاریخی شکسته شود خودش را در ترکیب توأمان پیش بینی ناپذیری و نامنتظره بودن قرار میدهد با سیالیّتدر زمانِ غیر خطی، که معادل سینماتوگراف شده ی جهانبینی فیلمساز یعنی نامیرایی است (چیزی که مخاطب آماتور متوجه آن نمیشود) اگر غایت و هدف، فهم سینماست اول باید آموخت طعمه ی مقایسه های مع الفارغ (مثل مقایسه ای که در کامنت این دوست عزیز بود) نشویم. صفحه ی کیبورد را با پیراهن مقایسه نمیکنند به خاطر اینکه در هر دو چیزی به اسم دکمه وجود دارد، آن دکمه ای که در پیراهن وجود دارد از اساس با آن اهرمی که در صفحه ی کیبورد است و به آن دکمه میگوند فرق دارد! درک این تفاوت ها در سینما نیاز به کمی ظرافت طبع، دقت و سلیقه ی تربیت شده دارد، نمی توان یک جودوکار را پشت میز پینگ پنگ برد و گفت چقدر بد بازی می کند. برای مخاطب جدی سینما حتما مهم است که با شناخت مکانیزم‌های مختلف تئوریک و فیلمیک بتواند جوری در امتداد آثار بزرگ سینما حرکت کند که علاقه اش به برخی آثار، منجر به انکار بقیه نشود.
به سرزمین و کلبه ی آینه ها خوش امدید !
اینجا سرابی حقیقی ست هر آنچه که میبینید !
تنها تابش اشعه ی خاطرات در آینه ای به درون آینه ای دیگر...
تنها خشکیدن بخار چای گرم دیروز بروی میز سرد امروز...تنها دیدن تصاویری از اینده ی گذشته !
تارکوفسکی شما را در رفت و امد بین اینه ها (ماضی و حال) گم میکند و از ناخوداگاه داستان و خاطره تعریف میکند، معتقدم او با ساخت اینه اش سبکی جدید و متفاوت در روایت قصه گویی سینما انجام داده ست، او از تصاویر ذهنی اش قصه بیرون کشیده و به پرده میکشد، حتی دستی هم به ساخته قبلی خود میکشد :
http://۸pic.ir/images/z۲eaf۷۹۰fxr۲۹uc۶evmu.jpg
اینه فیلمی سنگین نیست و فقط ما را با جهانی متفاوت اشنا میکند که نقطه عطف و هنر تارکوفسکی و علت بزرگی وی دقیقن همین جاست، جهانی که خط سیر زمانش دورانی ست !
او گریزی به زمان جنگ میزند، دقیقن همان چیزی که در اولین مدارس تاریخ سینما در روسیه کنونی به وی اموختند . میزانسن تارکوفسکی و چینش اینه های کوچک و بزرگ در تمامی طول فیلم ناطق اند ...
برای توصیف این فیلم باید همانند خودش عمل کرد : اینه تصویری از عروج، اینه بیداری را خواب دیدن است !
بدون شک ترنس مالیک دنبال کننده ی راهی ست که تارکوفسکی در ان پادشاهی میکرد، این را میتوان از ادای دین مالیک به تارکوفسکی در اثارش نیز فهمید :
http://۸pic.ir/images/۷۸۸۳trr۲fqu۴۰۲۲e۹iup.jpg_http://۸pic.ir/images/۳vmvrjpxvq۶۷plfqhwx۰.jpg
http://۸pic.ir/images/dz۸۶ctuscp۶hcbh۱cr۱t.jpg
سرتان را درد نیاورم، بگذارید راحت تر بگویم : اینه هیچ چیز ندارد و همه چیز دارد !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
http://۸pic.ir/images/x۶bjz۸yxb۳۲qd۲o۸tmoy.jpg
سر جدتون در مورد فیلم نظر بدین شعر نبافین
متاسفانه کمی دیر متولد شدیم ، هجوم این همه داده ها و ذهنی مشغول برای لذت بردن از این اثار درست نیست
چیزی که برای من جالب است این است که سینمای تارکوفسکی مدام ما را به کشف درون مایه ی زندگی در زندگی شخصی خودمان تشویق می کند. به خانه ی مادر، به وطن، به عشق به خواهر و برداری. کاری که خود تارکوفسکی می کرد. اما برخی هستند، که توقع دارند، زندگی را در سینمای تارکوفسکی ها و برگمان ها و فلینی ها تجربه کنند. در حالی که زندگی همان چیزی است که آن را رها کرده ایم و به دیدنِ فیلم نشسته ایم.
فيلم بسيار پرباري بود،يكي از هنري ترين فيلم هاي موجود در صنعت سينما،درون مايه بسيار زيبا از چالش ها و عقايد ها در زندگي و دارد.
درك اين فيلم نياز به احساس هنري دارد.
فیلم که نبود اما اثری (شاید هم مستند هنری)بد و در بهترین حالت متوسط
فیلمنامه فیلم به شدت ساده و معمولی است ولی کارگردان روایت رو کاملا غیرسینمایی و پیچیده (شاید هم روشنفکرانه!!)میکنه که بیننده سردرگم بشه و با یکبار دیدن حداقل از تمام اون سردرنیاره.تصاویر کارت پستالی اصلا در حال و هوای فیلم جور در نمیاد و شاید فقط به جدایی زیبا باشه اما به فیلم زیبایی مستند وار و غیرسینمایی میده.شخصیت ها اصلا پردازش نمیشن و پرداخت خوبی رو شاهد نیستیم .نماهای نزدیک از چهره کاراکتر ها دقیقا بالعکس فیلم های برگمان اصلا به زیبایی اثر کمک نمیکنه .تنها نقطه قوت اثر کارگردانی تاراکوفسکی است که یک فیلمنامه آبکی رو جوری روایت میکنه که یا کسی سردرنیاره و یا اینقدر حواسش به زیبایی زمینه فیلم باشه که به داستان توجه نکنه.تاراکوفسکی میگه این فیلم درباره کودکی من هست و اثر هم یکجورایی اتفاقات پیرامون کودک رو نشون میداد .وقتی این فیلم رو در برابر آماردکورد و فانی و الکساندر که شخصیت اصلی اونها هم یجورایی کودک است قرار میدم بیشتر به اشغال بودن این اثر و زیبایی و شاهکار بودن آنها پی میبرم .
مادامی که انسان به حیات خود ادامه میدهد ، یک تمایل فطری به آفرینش وجود دارد ، تمایلی که عامل پیوند انسان ، با آفریدگار عالم است.
آفرینش چیست ؟ هنر چه فایده ای دارد ؟
جواب این پرسش در بطن یک فرمول نهفته است : هنر یک عبادت است.
این جمله همه چیز را بیان میکند. انسان از طریق هنر امید خود را نشان میدهد. هرچیزی که این امید را نشان ندهد و جنبه ی معنوی نداشته باشد ، هیچ ارتباطی با هنر ندارد. در بهترین حالت ، پدیده ی مذکور ، تنها یک تجزیه و تحلیل درخشان ذهنی خواهد بود.
به طور مثال ، همه ی آثار پیکاسو از نظر من بر پایه ی همین تجزیه و تحلیل ذهنی بنا شده است. پیکاسو جهان را بر اساس تجزیه و تحلیل و بازسازی ذهنی خود ترسیم کرده و علی رغم نام پر آوازه ی او ، باید اعتراف کنم که اعتقاد ندارم او حتی یک پله از نردبان هنر را بالا رفته باشد.
بخشی از صحبت های آندری_تارکوفسکی در یک مصاحبه ی تلویزیونی در برنامه france cultureهفتم ژانویه ۱۹۸۶
تقدیم به بالانشین همیشه زنده معبد سینما ،تارکوفسکی منجی و آینه اش:
گل کوچک من ساقه اش را بخشیده بود
سایه بیگانه ای در حجم آینه شکست
خیلی دور
قدم های نزدیک نسیمی گل آلود
از میان اضطراب سروها میگذشت
و تواز ماه رسیدی
با حضوری به تجلی سکوت
چون خوابی آرام وشناور
در الکل پریشان ذهنی بیمار
و ما تنها و دور از خود
در هوای تاریک پیش ازباوری تلخ
با رشد سبز کفن هایی سرخ جوانه زدیم
و درد آرام آرام
از شکاف بین پاهای دنیا زاده میشد
آنگاه نقش ما در آینه ات پیدا شد
و چه معصوم وزیبا
وقتی تو را اسطوره نامیدم
قلم از نوشتن سر باز زد
بعد با هر تپش ضربان یک قلب
درمغز سربازی بی باک
جان بر کف و خفته بر خاک
به خود لرزید و نوشت:
یک آشنا...
یک منجی...