در مرکز کشوري، «منطقه ي» مرموزي پديدار مي شود که به نظر مي رسد نتيجه ي سقوط يک شهاب سنگ يا سفينه هاي فضايي باشد. «استاکر» (کايدانوفسکي) يکي از افرادي که به عنوان راهنماي آدم هاي کنجکاو به منطقه راه يافته تصميم دارد بدون اعتنا به قوانين، در قبال دريافت پول، دو مرد را به آن جا ببرد.
در مرکز کشوري، «منطقه ي» مرموزي پديدار مي شود که به نظر مي رسد نتيجه ي سقوط يک شهاب سنگ يا سفينه هاي فضايي باشد. «استاکر» (کايدانوفسکي) يکي از افرادي که به عنوان راهنماي آدم هاي کنجکاو به منطقه راه يافته تصميم دارد بدون اعتنا به قوانين، در قبال دريافت پول، دو مرد را به آن جا ببرد.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
حرکت در مسیر ایمان دشوار است ... اما دشوارتر از ان باور داشتن به ماهیت خود ایمان ست !
اینکه حتا اگر به دم درب ان هم رسیدی بدانی برای چه امده ای و چه میخواهی !
اثار بسیار کمی در طول عمر سینما وجود دارند که هر دقیقه شان، هر پلان و سکانس شان، پیام باشد، سوال و جواب و تلنگر باشد ! استاکر اما ... بسیار عجیب ست، مثل دیگر اثار این کارگردان دارای ریتمی ارام (تا بتواند بیننده را در خود غرق کند) است، درست مانند نامش ! تارکوفسکی در این فیلم دست به تعریفی نو از تخیل و معما و فانتزی زده ست
فیلمی که با وجود مضامین و پیام های نابش در بستر فرم و تکنیک هایی خاص ارائه شده ست
( اگر اثر را تماشا نکرده اید نخوانید )
استاکر کیست ؟! یک انسان خوب ؟ یک چراغ راه ؟ یک پیامبر ... ؟ دیدن ان سیب سرخ گاز زده در سینی اتاقش بسیار جالب بود و میتواند معانی مختلفی داشته باشد ! استاکر فردی بی ازار ست که بخاطر عشق و حس درونی اش به منطقه هم که شده دوست دارد انسان ها را به جایی که موسوم به منطقه و اتاق ست ببرد که به ارزوها و کمال برسند
(که البته شرطی را هم برای براورده شدن ارزو بیان میکند ) و این بار راهی کننده ی یک نویسنده و یک پروفسور است، نویسنده به نوعی هنرمند (بخوانیم شبه هنرمند) و شکاک ست و پروفسور انسانی عاقل و عالم ست
در دنیا و محل زندگی این افراد همه چیز (تصاویر) سیاه و سفید بوده اما به محض اینکه پس از طی کردن راهی طولانی به منطقه میرسند، ناگهان همه چیز (تصاویر) رنگ و جان میگیرد !
در اکثر طول مسیر استاکر به پروفسور میگوید که او پیش قدم شود ...
ایا می توان گفت هدف از این موضوع القای این ست که عقل و دانایی باید پیشرو باشد ؟ این مسئله را میتوانیم به قسمتی دیگر از فیلم نیز ربط دهیم که راه استاکر و نویسنده از پروفسور در منطقه که گم شدن در ان بسیار خطرناک است ناخواسته جدا میشود اما در عین ناباوری کمی جلوتر پروفسور صحیح و سالم به همراهانش میرسد و استاکر باکمال تعجب از او میپرسد که چگونه راه را پیدا کرده است!
ایا این میتواند به ان معنا باشد که با تکیه به عقل میتوان قسمت قابل توجهی از مسیر را به درستی پیمود ؟
اما در ادامه پروفسور فقط با کمک استاکر بود که میتوانست به مقصد برسد و (عقلانیت) به تنهایی نمی توانست راه به جایی ببرد ! (که این مورد بسیار قابل تامل بود)
استاکر هم چنین به همراهانش یاداور میشد که باوجود اینکه در مسیر رسیدن به مکانی عرفانی هستیم اما گمراه شدن در راه میتواند به منزله ی سقوط باشد ! همان چیزی که نزدیک بود نویسنده دچارش شود ...
نهایتن پس از پشت سر گذاشتن پستی و بلندی ها هنگامی که به درب اتاق میرسند بخاطر عدم ایمان و قصد و نیت پلیدی که نویسنده و پروفسور داشتند شروع به زیر سوال بردن و حتا نابود کردن اتاق میکنند اما در نهایت پشیمان میشوند در نما و قابی زیبا ناکامی شان به تصویر کشیده میشود ...
استاکر که بی چاره و درمانده و ناامید از اینکه دیگر کمتر کسی به منطقه باور دارد به دنیای سیاه و سفیدش برمیگردد و به درد دل گفتن با همسرش میپردازد
اما اما اما نقطه عطف و ماکزیمم فیلم سکانس اخر ست ... جایی که دختر فلج استاکر را کنار میزی در خانه و در دنیای حاضر میبینیم اما شگفتا که همه چیز رنگی ست !
گویی دختربچه معجزه ای از منطقه را با خود همراه دارد ...
گویی به نوعی ارزوی استاکر درمانده درحال براورده شدن ست (که همانطور که به نویسنده و پروفسور گفته بود شرط مستجاب شدن ارزوها بی چاره و درمانده شدن است)
گویی دخترک با قدرت منطقه و معجزه اش میتواند سگی که پدرش از منطقه اورده را ساکت کند و تنها با نگاهش لیوان های بروی میز را به تکان خوردن وا دارد !
و در میان ان موسیقی امیدوار کننده لحظه ای هم به ما نگاه میکند، شاید بتواند تکانی هم به ما بدهد !
امروز برای دوم این ابرشاهکارو نگاه کردم ... یکی از عمیق ترین و تاثیرگذارترین فیلمهایی که تو عمرم دیدم !
آندری تارکوفسکی : اگر از من بپرسید که تا چه حد از هنرمندان بزرگی چون: برسون،آنتونیونی، برگمان، میزوگوچی، کوروساوا و... تاثیرپذیرفته ام ؟ می گویم هیچ! علاقه ای به دنبال کردن شیوه ی دیگران ندارم چون به عقیده ی من هدف اصلی هر هنرمندی باید پیدا کردن زبانی برای بیان آنچه در درونش می گذرد، باشد.
اونایی که حوصله ندارن یعنی همون بی حوصله ها، حوصلشون نمیشه که این فیلمو ببینن چون زود حوصلشون سر میره از بی حوصلگی !
لازمه معجزه , اعتقاد :
فیلم کند اما بسیار زیبا و معناگرایانه از شاعر سینما , آندری تارکوفسکی...
فیلم با تکان خوردن لیوان بر روی میز شروع می شود که گویا می خواهد به ما معجزه ای را نشان بدهد اما بعد چند دقیقه ما متوجه تکان خوردنش بر اثر عبور قطار حواهیم شد و این نشان می دهد در این دنیای خاکستری خالی از ایمان , معجزه ای رخ نمیدهد.
در ادامه ما با فیزیکدان که نماینده دانشمندانی که به فکر بشریت هستند و برای راحتیشان وسایلی را اختراع میکنند اما در واقع دارند به بشریت ظلم می کنند ( طبق گفت گوی فیزیکدان و نویسنده روی باتلاق در هنگام رفع خستگی) و نویسنده ای که نماد انسانهای روشنفکر و عاقل است روبرو هستیم.
زمانی که سه مسافر وارد منطقه می شوند , فضا رنگی می شود انگار آنجا مکانی پر از امید است و آن هم به دلیل رفت و آمد انسان هایی که امید دارند آرزویشان برآورده شود , می باشد.
بحث ها و دیالوگ های بسیازی هست که باید تامل کرد و تو این نقد نمی گنجند اما فقط سکانس های پایانی را بررسی می کنم:
آن جایی که در اتاق باران آمد و بیننده را غرق تعجب کرد , باران نشان دهنده تغییر است و تنها باران است که همه چیز را با خود میشوید و میبرد و سه مسافر را با خود برد.
سه مسافری که انسان هایی هستند که ادعا روشنفکری می کنند( نویسنده و فیزیکدان) و ایمان کافی نداشتند که به داخل اتاق بروند. همان طور که گفته شده بود برای وارد شدن به اتاق خوب بودن کافی نیست ایمان است که لازمه معجزه است.
استاکر نیز میدانست که اتاق مانند غول های جادو دیگر نیست که هر آرزویی که بگویند برآورده شود, بلکه تنهاآرزو هایی بر آورده می شود که در ذات انسان نهفته است. به همین دلیل وقتی خارپشت از اتاق برگشتن برادرش را می خواهذدر واقع در ذات خود تنها ثروت می خواهد و آن را نیز کسب می کند ولی در آخر خارپشت که برادر خود را بدست نمی آورد به دلیل عذاب وجدان خود را دار میزند.
در سکانسی می بینیم دختر دارد راه میرو و جهان به دلیل معجزه و ایمان داشتن ما رنگی است ولی بعد متوجه میشویم استاکر بوده است که دخترش را حمل می کند و باز جهان به رنگ وافعی ( خاکستری) خود تبدیل می شود.
در سکانس آخر اینک ما دختر را می بینیم که جهانش رنگیست. او به لیوان ها نگاه می کند و بعد مدتی لیوان ها تکان می خورند و این یک معجزه است , معجزه ای از محصول منطقه که همان دختر می باشد و تنها دختر است که ایمان دارد و تنها دخترست که معجزه را دریافت می کند.
در کلام آخر:
فیلم ممکن است برای کسانی که سینما را به طور جدی دنبال نمی کنند کسالت آور باشد ولی برای کسانی که به سینما اهمیت میدهند , یک فیلم فلسفی و شاعرانه ای است که دیدنش واجب است.
سلام بر دوستان عزیز
این فیلم یک اثر کاملا فلسفی و معنوی است و دوستانی که مثل من سینما رو حرفه‌ای دنبال نمیکنن و دوست دارن ساعتی رو با دیدن یک فیلم بگذرونن اصلا مناسب نیست چون این فیلم واسشون کسل کننده و بدون مفهوم هست و طی مدت فیلم هیچی دستگیرشون نمیشه و احتمالا وسط فیلم از دیدنش پشیمون بشن و ادامش رو نبینن.
دوستان محترم ک حرفه‌ای هستند هم نظراتشون رو بیان کردند.
پس ب علایق و سلیقه‌های هم احترام بگذاریم
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/نکته ها هست بسی،محرم اسرار کجاست...
شعر زیبای دیگری از استاد تارکوفسکی