«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...
«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
من دیگه حرفی ندارم...چیمینو شاهکار زده...با موسیقی فوق العاده جان ویلیامز (نه اون جان ویلیامز لیست شیندلر...یکی دیگه)
۱۰ از ۱۰...یکی از بهترینای ویتنام
«شکارچی گوزن» مایکل چیمینو یک فیلم سه ساعتی است که در آن سه دسته حرکت اصلی وجود دارد. یکی حرکت از عروسی به سمت تشیع جنازه ، دیگری داستان گروهی از دوستان که به شکار گوزن می روند و درآخر اینکه چگونه جنگ ویتنام وارد زندگی چندین نفر شد و زندگی آن ها را برای همیشه دگرگون کرد. این فیلم یک فیلم جنگی یا ضدجنگ نیست بلکه یکی از احساسی ترین و غم انگیز ترین فیلم هایی است که تا کنون ساخته شده است. فیلم با مردانی شروع می شود که در جایی در پنسیلوانیا به کار در کارخانه فولاد مشغول اند. زنگ کارخانه به صدا در می آید، شیفت آن ها تمام شده است. مردان برای خوردن نوشیدنی آوازخوان به سمت پایین جاده می روند غافل از اینکه بدانند این روزها آخرین روزهای زندگی شیرینشان است
فیلم وقت زیادی از خود را صرف نشان دادن سکانس های آغازین می کند. کوره ی ذوب فولاد و مخصوصا مراسم عروسی و جشنی که در سالن برپا شده است. این سکانس ها مهم اند، نه به این دلیل که ما را با شخصیت های داستان آشنا می کنند بلکه ما را وادار می کنند با زندگی شان خو بگیریم؛ آن وقت دیگر این مراسم عروسی برای ما معنی بالاتری از یک جشن قومی و قبیله ای پیدا می کند.
بالاخره جشن عروسی تمام می شود. این جشن هم شبیه چشن عروسی درفیلم «پدر خوانده» است با این تفاوت که در اینجا گروهی کارگر هستند که جشن گرفته و به سلامتی تازه عروس و داماد می رقصند و می نوشند و در آخر هم با سه تن از جوانهایی که قرار است به ارتش ملحق شوند وداع کنند. پس از آن دوستانی را می بینیم که برای شکار گوزن سر به کوه می گذارند. در آن جا مکالماتی به سبک همینگوی بر سر فلسفه ی کشتن گوزن شکل می گیرد. تیجه گیری آن می شود که اگر قرار است شلیکی انجام شود برای انجام کاری معنا دار است.
بعد از آن ویتنامی ها را می بینیم که ناگهان تصاویر را در اشغال خود دارند. در این بخش فیلم هدف نشان دادن تجربه ای است که سه تا از آن دوستان سابق (رابرت دنیرو ، کریستفر والکن و جان ساویج) با هم دارند و در آنجاست که یکی از مخوف ترین سکانس های تاریخ سینما نشان داده می شو . جایی که سربازهای ویتنامی سربازان آمریکایی را رو به روی هم روی میز نشانده و آنان را مجبور می کنند رولت روسی بازی کنند، و خودشان روی اینکه کدام یک می برند شرط بندی می کنند. و هر کس که بازی نکند کشته می شود.
بازی رولت روسی به سنبل سازماندهی شده ای برای نسبت دادن به جنگ تبدیل شد. هر آنچه شما از این بازی بیشتر یاد بگیرید، جنگ را بیشتر می فهمید. خشونت بسیار بالا ولی محاسبه شده، تغییرعقلانیت انسان ها وقتی مجبور به بازی کردن می شوند این ها همه به خود مفهوم جنگ بر می گردند. این سنبل یک سنبل بسیار شایسته است، چون که در تار و پود این داستان بیانیه ی محکمی در غیر ضروری بودن جنگ می دهد.
دنیرو شخصیتی است که به هر نحو ممکن توانایی ادامه دادن را در خود پیدا کرده و والکن و ساویج را نیز وادار به ادامه دادن می کند. او از زندانی که آنها را زندانی کرده اند فرار می کند و بقیه را نیز نجات می دهد. بالاخره دنیرو به خانه بر می گردد، او آنجا یک قهرمان است. نیمچه استقبالی هم از او می شود اما پس از آن سکوت. سکوتی که شاید هیچ کداممان نتوانیم کاملا حس اش کنیم. مدت زیادی طول می کشد که برای دیدن ساویج که پاهایش را از دست داده به بیمارستان برود. در آنجا می فهمد که والکن هنوز در ویتنام است. او در آن شب عروسی زیر یک حلقه ی بسکتبال به والکن قول داده بود که او را در ویتنام تنها نگذارد. اکنون دنیرو برای برگرداندن والکن به ویتنام بر می گردد. قول دنیرو یک قول نوجوانانه بود اما از آن نوجوانی چیزی در والکن زنده، در شهر سایگون، چیزی دیده نمی شود. او کارش بازی کردن رولت روسی است، آن هم به صورت حرفه ای.
مرسوم است وقتی یادداشتی بر فیلمی نوشته شود از قسمت هایی از فیلم که شایسته ی انتقادند انتقاد شده و آن دسته که شایسته ی ستایش اند ستایش شوند: بازیگران ، کارگردان ، فیلمبرداری و ... من می گویم «شکارچی گوزن» فیلم بی عیب و نقصی نیست: جاهایی از فیلم هست که بازی بازیگران قانع کننده نیست، جزئیات نامعقولی در فیلمنامه وجود دارد (مثلا ماندن کریستوفر والکن در ویتنام) و ابهام غیر ضروری در شخصیت دنیرو. و همچنین می توان گفت ترکیب تیم بازیگری در فیلم بی نظیر است. به طوری که بعد از تجربه ی این فیلم تجربه ی دیدن فیلم هایی چون «بانی و کلاید»، «پدر خوانده» و «نشویل» از نظر قدرت تیم بازیگری برایتان کم رنگ می شود. فیلم شما را گرفته و جمع می کند، همین طور بالا می برد و رهایتان نمی کند.
گفته شده «شکارچی گوزن» درباره ی موضوعات زیادی است: دوستی مردان، میهن پرستی کورکورانه ، آثار غیر انسانی جنگ و یا اکثریت خاموش نیکسون*. موضوع فیلم هر کدام از این ها که گفته شد می تواند باشد اما از همه مهم تر این فیلم یک ماشین داستانی غم انگیزی است که همیشه مشقت و سختی دوران جنگ ویتنام را به یادمان خواهد آورد. چه لزومی دارد که فکر کنیم «شکارچی گوزن» ضد جنگ است؟ اصلا فکر کنیم که نیست، به جهنم. همه ی ما ضد جنگیم. چیزی که فیلم اصرار دارد که به ما نشان دهد این است که ما هرگز جنگ ویتنام را فراموش نمی کنیم. فیلم با یادداشت عجیب و غریبی تمام می شود: سرود خدا آمریکا را حفظ کند. لیریک این ترانه هیچگاه برای من اینقدر تداعی مفاهیم ممکن بی کران را نداشته است. مفاهیمی بعضا تلخ، غم انگیز و تعداد بسیار کمی به شدت امیدوار کننده.
*اکثریت خاموش لفظی است که نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا در سخنرانی اش در ۳ نوامبر سال ۱۹۶۹ خطاب به آن دسته از مردمی گفت که برای اعتراض به جنگ ویتنام به خیابان ها نیامدند.
منتقد :راجر ایبرت
ترجمه :مجید کریمی
داستان خوبي دارد، اما زير دست يک فيلم‌نامه‌ي آرام تقريبا نابود شده...
اول فيلم هيچ کششي ندارد و اتفاقات تقريبا بعد از يک ساعت شروع مي‌شوند و در ۵ دقيقه‌ي آخر فيلم داستان به يک جايي مي‌رسد...!
جزو فيلم‌هايي که اگر حوصله‌ي وقت گذاشتن پاي صحنه‌هايي طولاني و کش دار را داريد، آن را ببينيد... تا آخر صبر کنيد که شايد از آن خوشتان بيايد...
اما الحق کارگرداني، فيلم برداري و همين‌طور تدوين خيلي خوبي دارد... و اگر بازي فوق‌العاده‌ي دنيرو را به آن اضافه کنيم، کمي اين سه ساعت را قابل تحمل می‌کند...
این فیلم فوقلعاده است بسیار علیه
واقعا خسته کننده بود.هیچ چیز خارق العاده ای در فیلم دیده نشد.نه عشق قابل توجهی،نه معمایی،نه پیامی ،نه حتی اکشنی،این فیلم جز ۲۵۰ تاست؟به نظرم به هیچ وجه ممکن حقش نیست.
خیلی وقته این فیلم توی آرشیومه ،
ولی همین دیشب دیدمش که امروز کارگردانش درگذشت ،
یادش گرامی باد ... :(
یک نکته بسیار بسیار عجیب و غریب که واقعا تو سینما بی سابقست درباره مریل استریپ و اونم این هستش که ۱۹ بار تاکید می کنم ۱۹ بار از سال ۱۹۷۹ تا به الان کاندید جایزه اسکار شده.درسته اسکار رو خود من قبول ندارم ولی جدا از بازی فوق العاده مریل ۱۹ بار کاندید شدن کار هر کسی نیست واقعا و کلا ۳ بار از ۱۹ بار جایزه اسکار رو تصاحب کرده!!!!۴۰ درصد فیلم هاش رو دیدم و به زودی در کوتاه ترین فرصت تمام کارهایی که از این بازیگر موجود هستش رو می بینم...
فیلم اینقد ها که میگن جالب نیست
ولی ارزش یه بار دیدن رو داره
یه ساعت اول فیلم وقت آدم تلف میشه