«ولاديسلاف شيلمان» (برودي) پيانيست با استعدادي است که در يک خانواده ي يهودي ثروتمند لهستاني به دنيا آمده است. پس از اشغال لهستان توسط نازي ها، «ولاديسلاف» را به اردوگاه کار اجباري مي فرستند. اما او فرار مي کند و طي چند سال بعد، در حالي که تلاش دارد به دست نيروهاي اشغال گر اسير نشود، از خانه اي متروک به خانه اي ديگر مي رود.
«ولاديسلاف شيلمان» (برودي) پيانيست با استعدادي است که در يک خانواده ي يهودي ثروتمند لهستاني به دنيا آمده است. پس از اشغال لهستان توسط نازي ها، «ولاديسلاف» را به اردوگاه کار اجباري مي فرستند. اما او فرار مي کند و طي چند سال بعد، در حالي که تلاش دارد به دست نيروهاي اشغال گر اسير نشود، از خانه اي متروک به خانه اي ديگر مي رود.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
افسوس که امروزه جمعیت بی شماری از مردم چه خودشون خبر داشته باشن و چه نه , خصومت بسیاری با یهودی ها دارن و یهودستیزن ,
تو پیج هر فیلمی میرم ,مثل Schilder#۰۳۹;s List , The Pianist , Son of Soul ... خیلی ها زیر فیلم کامنت میذارن :
فیلمش به کل یعنی مظلوم نمایی یهود , فلان بازیگر توش یهودیه , کارگردانش اسرائیلیه , این فیلم رو ساختن تا مردم جهان دلشون به حال یهودیان به رحم بیاد و ... و.. و...
در صورتی که فیلمهای پیانیست و فهرست شیلدر بسیار زیبا تر از اونی هستن که حتی بخوایم توصیفشون کنیم
میان و میگن بعد از جنگ جهانی دوم , یهود مظلوم ظاهر شد و با مظلوم نمایی تونستن فلسطین رو اشغال کنن..
از این کامنت ها زیاد دیدم که اینو میگم ...
کاسه صبرم لبریز شد و گفتم بهتره برای شما عزیزان یه متن نسبتا کوتاهی بنویسم ...
مهاجرت یهودی ها به سرزمین فلسطین مربوط به زمان حکومت امپراطوری عثمانی بر فلسطین بوده ، حتی به زمان قبل از جنگ جهانی اول برمیگرده ( و ربطی به مظلوم نشان دادن یهودیان در مقابل هیتلر نداره ) جنگ جهانی اول سال ۱۹۱۴ رخ داد.
به نقل از ویکی پدیا : در سال ۱۸۸۲ شمار چشمگیری از یهودیان شروع به هجرت به سرزمین مقدس کردند و مزارع جمعی (کیبوتس) ایجاد کرده و سرانجام حومهٔ تل آویو را در سال ۱۹۰۹ به وجود آوردند، که بعدها در سال ۱۹۲۱ تبدیل به یک شهر شد.
پس از شکست خوردن و از هم پاشیدن امپراطوری عثمانی , فلسطین یک کشور بین المللی شد و مورد توجه متفقین..
حالا روش استراتژیک حکومت های امپریالیستی و استعمارگر رو ببینید :
سر انجام طرح تاسیس وطن یهودیان در فلسطین رو یک وزیرخارجه مسیحی انگلیسی بنام آرتور بالفور ارائه شد.
سپس تو تاریخ ۹ دسامبر، ۱۹۱۷ نیروهای انگلیسی بیت المقدس رو تصرف کردن و به دنبال شکست نیروهای ترکیه ای مجبور به تصرف کل مشرق شدن...
اگه به منابع مختلف مراجعه کنید , میفهمید که کل زیر نفوذ در اومدن و اشغال فلسطین کار انگلیسی ها و کمی هم فرانسوی هاست و اسرائیلی ها در اصل ژاندارمری دست نشانده انگلیسیهان که تحت اونا حمایت و کنترل میشن...
چرا در زمان امپراطوری عثمانی و قبل از طرح تجزیه و اشغال فلسطین , بین فلسطینی ها و یهودی ها اختلافی وجود نداشت؟ جوابش رو خودتون میدونید
برای کشور ما هم در زمان جنگ جهانی دوم به هنگام شکست هیلتر و اخراج رضاه شاه همچین اتفاقی برامون افتاد :
انگلیس رو روسیه کشور ما رو اشغال کردن ...خیلی از هموطن های عزیزمون از فرط گرسنگی و فقر مردن و به اصطلاح هولوکاست ایرانی هم اتفاق افتاد ..
من نه یهودیم و نه طرفدار اسرائیل ولی نظر من اینه که انگشت اتهام رو به سوی یهودی ها نبرید...
و اینجاست که میگن : قانون را قدرتمندان تعیین میکنند ...
نقد فیلم پیانیست
((متن از علی پورزارع))
گاهی سیاه و نفرت زا.....گاهی تکنیکی و بی نقص....
در نگاهی به سینمای رومن پولانسکی اول از همه باید گفت جهان همیشه از دید قهرمان و پرتاگونیست دیده میشود .قهرمانی خلق میشود که عادات سایر قهرمانان را ندارد در دنیایی پر از کشش و اضطراب رها میشود و نوبت به نمایش اخلاق و خوی واقعیش میرسد.
نام فیلم پیانیست است اما چرا؟به عقیده من شاید این نام نشات گرفته از زبان فیلم باشد زبان فیلم در واقع زبان موسیقیست.این موسیقیست که حالات و روحیات قهرمان و رنجها و درد ها و گاهی خوشیها را نمایش میدهد زبان فیلم زبان پیانوست زبان موسیقی......
در ابتدا و شروع فیلم یک سکانس تماشایی را با زبان پیانو شاهد هستیم میبینیم اشپیلمن قهرمان داستان (ادرین برودی) مشغول نوازندگی پیانو در رادیو ملی لهستان در شهر ورشوست.صدای سازش زیبا و دلنشین و همراه با امید است و یک باره صدای اتش و خمپاره های المانی در شهر صدای پیانو را به صدایی استرس زا تبدیل میکند و پس از ان پیانو نوازی قطع میشود.
سینما شناسان میدانند پولانسکی(کارگردان فیلم)خود از بازماندگان نسل کشی و قتل و عام ۵۰۰ هزار نفره یهودیان توسط المانیهاست پس نگاه خود را میتواند به زیبایی برای مخاطب ملموس کند و منطقی تر برخورد کند.اشپیلمن فرق بسیاری با قهرمانی مثل اسکار شیندلر دارد اشپیلمن شعار قهرمانانه نمیدهد برعکس ترسهایش را بروز میدهد و معترف به بزدلی و پوچی خود میشود زمانی که همراه خوانواده به محله یهودیان تبعید میشود و در رستورانی که اکثرا پر از اعیان و ثروتمند های یهودیست مشغول به پیانو زنی و کسب درامد ناچیز میشود....((یکی از زیباترین پلانهای فیلم زمانیست که یک یهودی ثروتمند از اشپیلمن میخواهد اندکی در نوازندگی خود وقفه ایجاد کند تا بتواند صدای سکه های طلای خود را که روی میز رستوران پرتاب میکند را بشنود.به حق سکانسی معنادار و بی نظیر را خلق کرد))...
پولانسکی سعی در این دارد که دید انسانگرایانه و خرد ورزنه را بر پیکره داستان حاکم کند اما خواه یا نا خواه شخصیتها و برخوردها ما را به یک رئال و واقعیت نزدیک میکنند.انتقاد من از پیانیست و هم از لیست شیندلر حقیر دانستن انسانیت در هر جایگاهیست.در جایی که فرمانده المانی تنها برای خوش امد نگفتن پدر اشپیلمن سیلی محکمی به صورت او میزند و حال انکه خوش امد نگفتن بهانه بوده و دلیل یهودی بودن پدر اشپیلمن استقصدو منظور کارگردان چیزی نمیتواند باشد جز نفرت شخصی که نسبت به نازی ها داشته.و اما نقطه قوت اثر پولانسکی اینست که جنبه فرمالیستی اثر را در جایگاه دوم قرار میدهد و بیشتر به محتوای قهرمانی اهمیت میدهد که هنر در ذاتش نهفته و امید به زندگی در او نمیمیرد.
هنگامی که خانواده اشپیلمن به همراه ۵۰۰ هزار نفر از یهودیان لهستان راهی مرگ میشوند(این موضوعی بوده که همیشه در تاریخ مخالفان و موافقانی داشته مرگ ۵۰۰ هزار را شاید بتوان بر اساس مدارکی منطقی دانست اما مرگ شش میلیون و ابعاد و نحوه مرگ و اتاق گاز و....همیشه دستاویزی برای قوم یهود(صرفا صهیون) برای مظلوم نمایی همیشگیش بوده) او توسط یک دوست نجات داده میشود و به شهر باز میگردد.((سکانسی که اشپیلمن به شهر باز میگردد در حالی که با صدای بلند گریه میکند به واقع مخاطب درگیر بازی اعجاب انگیز ادرین برودی میشود که به حق اسکار بهترین بازیگر نقش ال مرد در این فیلم کمترین تقدیر از بازی بی نظیرش بود)).قهرمان ما در این فیلم برای زنده ماندن خیلی کارها انجام میدهد.چالشی برای کار غیر اخلاقی توسط پولانسکی برای اشپیلمن قرار داده نمیشود شاید این نوعی ضعف و ترس پولانسکیست....اما قهرمان ترسوست...همراهان و همکیشان خود را در اردوگاه تنها و پا به فرار میگذارد....برای زنده ماندن تلاش میکند هر گونه تلاشی و نا امید نمیشود..دغدغه سینمای پولانسکی همیشه دنیایی پر از ترس و چالش و برخورد ادمها در این دنیا با یکدیگر بوده اینکه در شرایط سخت یکدیگر را بخورند و یا از غذای خود به دیگران بدهند تماما رفتار و حالات انسانی را مد نظر دارد...
در واقع اشپیلمن خصوصا در یک سوم ابتدایی فیلم یک چشم برای مخاطب است مثل یک انسان دوربین دست گرفته تمام کشتارها را میبیند تمام افعال را ضبط میکند و دم برنمیاورد.دیدیم که بارها اشپیلمن به خواهر و خانواده و اطرافیانش نوید درست و بهتر شدن شرایط را میدهد این امید از ذلات هنر دوست و هنر پروش نشات میگیرد.
انچیز که منطقی به نظر میرسد اینست که پولانسکی به خاطر حضور واقعیش در اردوگاههای یهودیان اسیرشده بهتر و منطقی تر از اسپیلبرگ سخن گفته...بدون شک نمیتوان نجات از دست نازیها را با برنامه چینی و فریب به سبک اسکار شیندلر و فریبهای اسپیلبرگ منطقی دانست اما میتوان نجات اشپیلمن را منطقی تصور کرد....زیرا در این نجات یافتن شانس نقش کلیدی دارد اشپیلمن مکانی میابد تا مخفی شود..افرادی که کمکش میکنند...حوادثی که نجاتش میدهند ....
یکی دیگر از محوریات تمام سینمای پوانسکی مظلومیت است..
مخاطب میتواند با دیدن این فیلم اشک بریزد ....پولانسکی همیشه قهرمانش را در اوج معصومیت نشان میدهد.معصومیتی که دائما توسط گرگهای زمانه تکه و پاره میشود...
سری به زبان پیانو بزنیم در یک سکانس بی نظیر میبینیم که اشپیلمن در بیمارستانی متروک پنهان شده و در پلانی با پیانوی خیالی خود و حرکت انگشتانش روی این پیانوی خیالی به زیبایی مینوازد و روح مخاطب را نیز نوازش میدهد...یک شاهپلان تماشایی خلق میشود.
اما تمام اینها را گفتیم تا برسیم به سکانس برخورد سکانسی که قدرت هنر در وجود کارکترها تجلی میکند.....
هنگامی که اشپیلمن در بین اوارها و ویرانه ها ..زیر شیربانی یک خانه زندگی میکند و یکباره با کلنل و فرمانده المانی روبرو میشودفرمانده المانی از او میپرسد: کی هستی؟و ایا انجا زندگی میکنی؟اشپیلمن با ترس همیشگیش پاسخ میدهد :بله
فرمانده المانی میپرسد: برای گذران زندگی چه پیشه ای داری؟و اشپیلمن پاسخ میدهد: پیانیست هستم...فرمانده المانی از اشپیلمن میخواهد برایش با پیانویی که در اتاق کناریست کمی بنوازد. و اشپیلمن شروع به نواختن میکند.......
زمان می ایستد
چشمها خیره اند
دیگر دیالوگی نیست
تماما سکوت است
اشپیلمن سخن میگوید اما نه با زبان انسانیش....اشپیلمن با با کلیدهای پیانوی خود از دردها و رنجهایی که دیده میگوید..از کودکانی که کشته شدند..میگوید از خونهای ریخته شده...از جدالهایش برای زندگی از گرسنگیهایش و بیماریهایش و حتی ترسهای خود میگوید.....اشپیلبرگ چهار دقیقه و هفت ثانیه مینوازد و تمام حوادثی که برایش رخداده را در اوای پیانوی خود فریاد میکند ....مصیبت زندگی او با زبان انسانی گویا نیست تنها زبان هنر است که میتواند این حس را انتقال دهد..
وجالبتر انکه فرمانده هنر شناس المانی بدون در نظر گرفتن لباس و مقامو المانی بودنش هنر و موسیقی را قبل از نظامی گریش قرار میدهد زیرا او یک هنر دوست است و ذات هنر شناسی دارد ...بدون ذره ای تردید این قطعه یکی از زیاترینهای سینما بود...
فرمانده المانی به اشپیلمن امنیت میدهد و به او غذا میدهد و او را از چشم دیگر المانی ها تا زمان عقب نشینی المانی ها و امدن روسها مخفی نگاه میدارد و در اخر با امدن روسها خود اسیر میشود...نوع نگاه رئال پولانسکی زمانی جلوه میکند که اشپیلمن برای نجات افسر المانی نمیتواند کاری انجام دهد و انطور که روایت میشود فرمانده المانی در اردوگاه اسرای المانها در روسیه جان میبازد...در واقع داستان در متن میماند و تمهیداتی برای تاثیر فراعنصرها را در بطن خود نمیطلبد.
در رابطه با لوکیشنها و نحوه دکوپاژ صحنه باید گفت یکی از بی نظیرها بود و تماما حس تازگی و در عمق ماجرا بودن را برای مخاطب تداعی میکرد و یک توصیف بی نظیر از لهستان جنگ زده بود به همراه تدوین بی نظیر و طراحی لباس فوق العاده.
جالبه بدونید!!
آدرین برودی در فیلم پیانیست (The Pianist)، نقش ولادیسلاو اشپیلمان، پیانیستی یهودی را بازی میکند که پس از حملهی نازیها به ورشو، باید برای زنده ماندن تلاش کند. او برای اینکه به خوبی در حس بیکسی و آوارگی شخصیت اشپیلمان غرق شود، به مدت ۶ ماه با خانواده و دوستانش به طور کامل قطع رابطه کرد و خانه و اتومبیلش را نیز فروخت. در طول این مدت، رومن پولانسکی به عنوان کارگردان فیلم، مشاورههای لازم را برای نزدیک شدن وی به نقش میداد. برودی در این مقطع، روزی چهار ساعت به تمرین پیانو میپرداخت. او در مدت ۶ هفته مانده به آغاز تصویربرداری، با برنامهی غذایی تخم مرغ آبپز، تکهی کوچکی ماهی یا مرغ به همراه سبزیجات بخارپز، بیش از ۱۳ کیلوگرم از وزنش را کم کرد که فشار ناشی از این کاهش وزن، به شدت روی خلق و خوی وی نیز تأثیر گذاشت اما پولانسکی به خوبی توانست از اوقات تلخی وی در خدمت نقشش استفاده کند. در نهایت برودی با تصاحب جایزه اسکار، با ۲۹ سال سن به جوانترین بازیگری تبدیل شود که موفق به دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شده است.
منبع زومجی
حقشو خوردن بدون حتی یه ذره شک باید اسکار بهترین فیلمو میبورد فیلم شیکاگو که بهترین شد در مقابل این هیچ نقطه قوتی نداره این فیلم بینظیره
فیلم بسیار عالی هستش
به نظر من
با اینکه داستان تقریبا یکنواخت هستش اما به هیچ وجه حوصله سر بر نیست و با یک ریتم متوسط جلو میره از طرف دیگه فیلمبرداری در بعضی لحظه ها واقعا قشنگ هستشبازی ادرین برودی در بعضی نقاط شاهکار و لی در بعضی نقاط افت میکنه موسیقی بجز زمان هایی که ادرین برودی پیانو میزنه زیاد موفق نیست اما فیلم تونسته بدبختی مردم رو به خوبی به تصویر بکشه
بی شک این فیلم ارزش چند بار دیدن رو داره و در دسته بندی شاهکار های دنیای سینما قرار میگیره
اگر پدرخوانده رو ندیده بودم قطعا میگفتم بهترین فیلم عمرمه ! شاهکاره شاهکار !
یک شاهکار تکرار نشدنی. فیلمی که بدون شعار حقیقت رو بیان میکنه. سعی نمیکنه که از شخصیت اصلیش یک قهرمان بسازه.
اون رو به عنوان یک بازمانده نشون میده که برای زنده موندن هر کاری انجام میده.
حتما ببینید.
اشک آدم در میاد از زیبایی قطعه های پیانوی شوپین :#۰۳۹;(
این فیلم یکی از دلایلی بود که پیانو یاد گرفتم
و شوپین تنها دلیلم بود