دكتر روانشناس جوانى به نام « ادواردز » ( پك ) ، رئيس تازهى يك آسايشگاه بيماران روانى ، جانشين « دكتر مرچيسن » ( كارول ) ، مىشود . « دكتر كنستانس پيترسن » ( برگمن ) كه دل به « دكتر ادواردز » باخته به رفتارهاى عجيب و غير عادى او مشكوك مىشود ، و خيلى زود پى مىبرد كه او « دكتر ادواردز » واقعى نيست...
دكتر روانشناس جوانى به نام « ادواردز » ( پك ) ، رئيس تازهى يك آسايشگاه بيماران روانى ، جانشين « دكتر مرچيسن » ( كارول ) ، مىشود . « دكتر كنستانس پيترسن » ( برگمن ) كه دل به « دكتر ادواردز » باخته به رفتارهاى عجيب و غير عادى او مشكوك مىشود ، و خيلى زود پى مىبرد كه او « دكتر ادواردز » واقعى نيست...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
تقریبا همه چیز این فیلم رو دوست دارم,از ژانرش تا بازیگراش و صد البته کارگردانش.
نکته جالب در مورد این فیلم همکاری سالوادور دالی نقاش برجسته سبک سوررئال و هیچکاک هست که حاصلش به خصوص در کابوسهای نقش اول فیلم نمایانه.
در طلسم شده همان اندازه که دیالوگ برای دفاع از نظریات فروید هست و حتی شاید بیشتر از آن، مخالف با این تعالیم هم هست. از جمله این دیالوگ شخصیت دختر ابتدای فیلم که به کنستانس می­ گوید: «به عقیدۀ من این چیزا مسخره است. همین روانکاوی­ ها. شما انتظار دارین از این چرت و پرت­ ها که من از بچگی­م می­گم به جایی برسین؟!» یا این جملۀ دیگرش که یادآور رویکردهای پسامدرن از جمله رویکرد فوکو نسبت به رابطۀ بیمار و روان­ درمانگر است: «شما می­خواین این چیزا رو بگم که خودتون رو برتر از من بدونین؟». حتی خود این ایده که یک بیمار روانی جای یک روانپزشک را در فیلم می­ گیرد -اگرچه این بیمار واقعاً روانپزشک نیست- به خودی خود معنادار است و کنایه­ آمیز بخصوص وقتی روانپزشک دیگری هم در فیلم داریم که نه بیمار روانی که از آن بدتر قاتل و جانی است و از قضا این روانپزشک سمت ریاست آن مرکز درمانی را هم برعهده دارد. از همۀ این­ها مهمتر شخصیت دکتر برولود در این زمینه شایستۀ تأمل است. در فیلم، روان­ درمانگری باتجربه­ تر و کارکشته­ تر از او نداریم اما همین شخصیت که آشکارا تحت تأثیر افراطی نظریات فروید است در عین نبوغ و دانایی گسترده­ اش در حیطۀ روانشناسی به شدت اطلاق­ گرا و جزم­ اندیش است و گویی کمترین اعتقاد ممکن را به حقیقت­ جویی فارغ از پیشفرض­ های از پیش مسلم فرض­ شده دارد. چیزی که بزرگترین نقص تفکر علمی است و از قضا نویسندگانی مثل جی. پی. استرن این ویژگی را در مورد شخص فروید و نظام اندیشگی او هم صادق دانسته­ اند. برولود نه فقط قادر نیست ذره­ ای از عشق و ایمان کنستانس را باور و یا حتی درک کند بلکه حتی درصدی امکان برای صحت باورهای او قائل نیست از همین رو به سادگی جی. بی را قاتل فرض می­ کند و درباره­ اش قضاوت جزمی می­ کند و حتی مصر است که برای دستگیری او پلیس را خبر کند، با وجود اینکه یک مرتبه خطای احکامی را که دربارۀ جی. بی صادر کرده به چشم دیده و پی برده که کنستانس آنطور که او تصور می­ کرده بی­ دلیل و از روی احساس صرف حرف نمی­ زند و نگاه روان­ درمانی عاشقانۀ او بی­ پایه و اساس نیست. به طور کلی در طلسم شده وقتی حرف پلیس به میان می­ آید که تلاش برای حقیقت­ جویی متوقف می­ شود؛ چنانکه می­ بینیم خود جی. بی هم درست زمانی حرف پلیس را پیش می­ کشد که از ادامۀ تلاش برای حل معمای شخصیت خودش مأیوس است و می­ خواهد با محکوم کردن خودش به نوعی از عذاب و رنج روحی تعلیق­ واری که گریبانش را گرفته خلاص شود. دانشمند همیشه نماینده حقیقت­ گرایی است و پلیس نمایندۀ واقعگرایی. براستی آیا نباید فرق باشد میان یک پزشک دانشمند و یک پلیس امنیتی؟ و آیا نباید فرق باشد میان این بیمار روانی مستأصل (جی. بی) و روانشناس باسابقه­ ای مثل برولود که به­ ظاهر آگاه­ترین روانپزشک موجود است و مسئولیت کشف معمای شخصیت بیماران روانی را بر عهده دارد؟ کنستانس اما برخلاف برولود در حقیقت­ جویی صبورتر از آن است که به سادگی به اطلاق برسد. این ویژگی او در این گفتگوی خاص به خوبی هویداست: «برولود: تو حالا دیگه باید یه چیزی رو فهمیده باشی. این موضوع تموم شده است برای هر دوی شما/ کنستانس: نه تموم نشده/ برولود: چرا ولی تو نمی­خوای قبول کنی/ کنستانس: نه تموم نشده هیچ­وقت نشده. از من نخواه که دست بکشم چون نمی­ تونم».
و بالاخره اینکه اگرچه طلسم شده با آن متن ظاهراً فرویدی نخستین آغاز می­ شود اما مَطلع اصلی فیلم، این جملۀ شکسپیر است که قبل از متن یاد شده بر روی تصویر نقش می­ بندد: «گناه ما در طالع ما نیست بلکه در خود ماست». اشاره به اینکه انسان، مختارتر و تغییرپذیرتر از آن است که محکوم به گذشتۀ محتومش باشد و منحصر در جبریات جزم­ اندیشانه­ ای که بی­ بهره از عشق و انعطاف همزاد با آزادی و اختیارند. یا به تعبیر ژان پل سارتر، اشاره به اینکه «انسان مجبور به اختیار است».
این فیلم حداقل باید سه تا اسکار میبرد.
صحنه های خواب گرگوری پک همه سورئال بود .با همکاری سالوادور دالی
نمره این فیلم ۱۰ از ۱۰ ... حرف نداره کارهای هیچکاک کبیر
واقعاَ عالی بود. باید اسکار میگرفت
حرف نداره این فیلم ۱۰/۱۰
تقدیم به استاد محمد خانی...
چرا سقراط مرگ را رهایی می‌دانست؟سقراطی که پیش از هر چیز کسی بود که با سربلندی می‌زیست، استوار و مطمئن به نفس بود. چه چیز او را وادار ساخت تا به استقبال مرگ برود و هیچ یک از پیشنهادها برای فراری دادنش را نپذیرد. آیا این می‌توانست معنای پنهان گفتارهایش باشد؟ تأیید نهایی بیهودگی غایی زندگی؟ این کشف فردی عظیم که همه‌‌ی تلاش هایش برای هیچ بود؟ آیا می‌توان گفت آن حجاب غیر جسمانی که سقراط خطابه های شبانه اش را در آن می‌پوشاند صرفاً جامه ای مبدل بود برای فریادهای تمنا؟ و آیا آن تیغ بُرّای مفاهیم او در خدمت بریدن ریشه های احساساتی گری بود؟