«كنجى واتانابه» ( شيمورا )، كارمند قديمى بخش بايگانى شهردارى، در مىيابد كه به سرطان معده مبتلا شده و بيش از شش ماه ديگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرين روزهاى زندگی اش لذت ببرد، اما اين بی فايده است و « واتانابه » میميرد. در مراسم يادبودش، روشن میشود كه پيش از مرگ يك زمين بازى براى بچه هاى محله ساخته است.
«كنجى واتانابه» ( شيمورا )، كارمند قديمى بخش بايگانى شهردارى، در مىيابد كه به سرطان معده مبتلا شده و بيش از شش ماه ديگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرين روزهاى زندگی اش لذت ببرد، اما اين بی فايده است و « واتانابه » میميرد. در مراسم يادبودش، روشن میشود كه پيش از مرگ يك زمين بازى براى بچه هاى محله ساخته است.
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
مردن آسان است، اما زندگی کردن سخت!
در اولین نما کارگردان اصیل ژاپنی، غده‌ی سرطانی را نشان ما می‌دهد. و داستان را به ساده‌ترین وجه ممکن شروع می‌کند. خیلی راحت و به سرعت از بخش کنار آمدن شخصیت با مرگ می‌گذرد. (حتا در همین سکانس هم غم دیگری وجود دارد که شخصیت را بیشتر از مرگ آزار می‌دهد و آن، بی‌احترامی پسرش است.)
اما مسئله‌ای که در ادامه‌ی فیلم مطرح می‌شود این است که حالا... حالا پس از سی سال خوش‌خدمتی که باعث شده [طبق گفته‌ی راوی داستان] واتانابه فقط «زنده باشد ولی زندگی نکند»، چگونه می‌توان زندگی کرد؟ چگونه می‌توان بهترین پایان برای زندگی را رقم زد؟
و در نهایت، چیزی که پس از ما می‌ماند چیست؟ آیا دیگران هم تلنگری می‌خورند؟ یا همان روند قبل را ادامه می‌دهند؟
این فیلم پر است از چیزهایی که به یاد می‌ماند...
کارگردانی کوروساوا که نیاز به گفتن ندارد، امضای او پای هر فیلم، خودش گویای همه چیز هست.
اما موسیقی داستان... تدوین آن و صد البته بازی بی‌نظیر تاکاشی شیمورا هم هیچ‌گاه از یاد نخواهد رفت...
نمایی تحول شخصیت، با آواز «Happy birthday to you...» فراموش نشدنی است...
و بهتر از همه سکانس پایانی فیلم و مجلس ختم، کوروساوا با این‌کار مخاطب را هم مثل کسانی که مدت زمانی با واتانابه زندگی کرده‌اند، به مجلس ختم او می‌برد و اجازه می‌دهد حضوری فعال داشته باشد و در میان سگ‌مستی‌هایی که می‌خواهند حقیقت را فراموش کنند، تصمیمی برای زندگی آینده‌ی خود بگیرد...
فیلم عالیه . من اگر کاره ای بودم تو تمام ادارات این فیلم رو برای کارمندای دولت پخش میکردم
کوروساوا گفته که ساختن این فیلم حاصل تفکرات عمیقش روی مساله مرگ بوده: «...فکر میکنم چگونه میتوانم نفس آخر را تاب بیاورم؟ پس از این گونه زیستن، جداشدن از آن را تاب بیاورم؟ حس میکنم خیلی کارها مانده که باید انجام دهم. بعد در فکر فرو میروم، اما غمگین نمیشوم.»
لوح ها و تقدیرنامه ها رو باید به سطل زباله سپرد.
اگه درختی نکاشتی یعنی زندگی نکردی . . .
اگر بخوایم فیلم های کوروساوای بزرگ رو به دو دسته ی خوب و خوب تر تقسیم کنیم این فیلم در دسته ی خوب ها قرار میگیره.
سکانس آخر فیلم کمی ضعیف بود حداقل از نظر من ایرانی,میشد از این بهتر باشه.بشخصه فیلم های سامورایی استاد رو بیشتر دوست دارم,واسه منی که تقریبا بیشتر فیلمهاش رو دیدم دیدن این فیلم هم تجربه ی خوبی بود.
اون تیکه از فیلم که ترانه " زندگی کوتاهه " رو توی کافه خوند خیلی به دلم نشست. فیلم خیلی خوب و پرمحتوایی بود. از طرفی هم حرف اجتماعی داشت هم سیاسی و هم انسانی. فقط یه ایرادی که به نظر من داشت این بود که مجلس آخر فیلم گیرایی نیمه اول فیلم رو نداشت ولی مفهوم خوبی داشت. بعضی از دیالوگ های اون بخش رو خوب درک نکردم. شاید این به خاطر اختلاف فرهنگ ها یا نقص ترجمه بوده...نمیدونم. ولی در کل محتوای فیلم اونقدر دلنشین بود که حتما این فیلم برام جزو فیلم های موندگار خواهد بود
در واقع به این فیلم به چشم درس زندگی نگاه می کنم. توی یه بخش هایی ( مثل دیالوگ هایی که بین پزشک و پرستاران توی مطب رد وبدل میشه و چند بخش دیگه ) این موضوع برای بیننده تداعی می شه که واقعا اگه ما جای شخصیت اصلی داستان بودیم چیکار میکردیم! این فیلم برای آدمها مثل یه تذکره... یه تلنگر
برای بیان فیلم و تاثیر فیلم بر مخاطب روشهای متفاوتی وجود دارد که گاهی به یک متد یا سبک برای کارگردان تبدیل میشود،گاهی از سوسپانس بهره گرفته میشود،گاهی از درام های چند خطی یا تریلر استفاده میشود و قس الی هذه...،،که این روشها همواره جذب مخاطب بهتری داشته و تاثیر بیشتری بر مخاطب عام دارد.اما گاهی کارگردان دست به خطر زده از روش تک خطی یا روایی برای بیان داستان بهره میگیرد،اینگونه فیلم از حالت داستانی صرف خارج شده و حالت رئال و مستند به خود میگیرد و به ذات زندگی و جامعه نزدیکتر میشود.این روش شانس سقوط فیلم به ورطه اطناب و یکنواختی ،و خستگی و کسالت برای مخاطب بهمراه دارد.ولی یک کارگردان پرتوان با استفاده از تکنیکهای مختلف و صد البته فیلم نامه قوی و مونتاژ خوب شانس این را دارد که به فیلم غنایی دو چندان ببخشد و با نزدیک شذن به ذات زندگی ،مخاطب را به شدت تحت تاثیر قرار دهد،چون دیگر بیننده با خود فیلم زندگی میکند و احساس جدایی از فیلم ندارد.در این سبک بی شک در ژاپن اوزو پیشتاز است.با روشی بظاهر ساده ولی قوی و محکم به پیش میتازد،با خود زنذگی،عواطف،احساسات فردی و جمعی ،روابط خانوادگی و اجتماعی یکی میشود و شفاف و زلال بیننده را در خود قرو میبرد.ikiru بی شک یکی از همین جنس فیلمهاست،چنان ماهرانه توسط کوروساوا پرداخت میشود که در انتها از تاثیر عمیق آن بر مخاطب شگفتزده می شویم.برای مخاطب عام بی شک فیلمهای سامورایی کوروساوا دلنشین تر است،ولی مخاطب خاص نیک میداند که ساختن فیلمی چون ikiru چقدر برای کارگردان سخت تر است،چون در فضایی بی تعلیق،بی فراز و فرود و تنها روایی و مستندگونه،جذب مخاطب تا انتهای قیلم چقدر دشوار است.